تبلیغات X
سفارش بک لینک
آموزش ارز دیجیتال
ابزار بتادیومی
خرید بک لینک قوی
صرافی ارز دیجیتال
خرید تتر
خدمات سئو سایت
چاپ ساک دستی پارچه ای
چاپخانه قزوین
استارتاپ
آموزش خلبانی
طراحی سایت در قزوین
چاپ ماهان
چاشنی باکس
کرگیری
کرگیر
هلدینگ احمدخانی قم
زبان انگلیسی
https://avalpack.com
سئو سایت و طراحی سایت پزشکی
خرید آجیل
همکاری در فروش
دانلود سریال
لوله‌ پلی‌ اتیلن

ديوان شعر اهل بيت ع - رحلت حضرت محمد ص

شعر فراق پیامبر (ص) از زبان حضرت زهرا (س)

دسته بندی : رحلت حضرت محمد ص,

وحید قاسمی

 

در ماتم فراق پدر گریه می کنم

 همراه شمس و نجم و قمرگریه می کنم

 شب ها و روزها زغمش مویه می کنم

 تا آخرین توان بصر گریه می کنم

 خواب شبانه ازسر زهرا پریده است

 مانند شمع تا به سحر گریه می کنم


 داغی عظیم دیده ام ای مردمان شهر

 با لحن جانگدازی اگر,گریه میکنم

 پیغمبر طوایف اهل بکاء شدم

 قدر تمام اشک بشر گریه میکنم

 خشکد اگر که چشمه ی اشکم دوباره من

 با دیده های سرخ جگر گریه میکنم


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1393/11/4 - 09:07 | 1 2 3 4 5

رضا محمدصالحی

 
 
 اگر ... بهانه ی خلقت به چهره ی قَمَرت  
نشسته گَرد ِجسارت، جهان فدای سَرَت   
 
تو سرقبیله ی عشقی و در سرادق عشق
فرشته هم به ادب می رود زکوی و دَرَت
 
مسیح ِ برتر از عیسی کلیم ِ موسی تَر
خلیل ِخلوت سبحان نشسته زیر پَرَت
 
شکوه تخت سلیمان شکست در قدمت
تمام حشمت قارون خریده نقد زَرَت  
 
شها ..." دَنا فَتَدلَّی " که قاب قوسینت
فاینما ... چو ببینند،  ثُمَ وَجه و بَرَت
 
گرفته بغض غریبی گلوی شعرم را
سلام بغض مدینه ... فدای چشم تَرَت  

برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1393/11/1 - 09:26 | 1 2 3 4 5

اکرم بهرامچی

 
 خبر دادند جمعی ابله و عصیانگر و گمراه

مثال کِرم می جنبند در روی زمین ناگاه



تعجب نیست این جنبیدن ِ پست و حقیر و خوار

که روئیده ست گاهی بر سر ِ دیوار ، مشتی خار



اگر زد ابلهی نقشی که خود را بر ملا سازد

نمی داند جهانی را علیه ِ خود بلا سازد



نمی داند که مُشت ِ انتقام ِ مسلمین سخت است

نمی داند وجودِ بی وجودش، خوار و بدبخت است



که اسلام است مثل ِ استخوانی در گلوی کفر

مسلمان است چون تیر بلا خیزی به سوی کفر





تعفن ، بوی کفر است و ضلالت ، رنگ ِ گمراهی

مسیر ِ گمرهان و ابلهان افتاده در چاهی



غذای ذهن ِ پوک ِ مرتدان ِ خفته در مرداب

همیشه لاشه ی مردار بوده در همان گنداب



نباید انتظار ِ نیکی از بطلان و عصیان داشت

که بی شک کافران دارند ترفندی که شیطان داشت



خدا بخشیده بر ذات ِ محمد نعمتی برتر

جهان خم کرده سر را پیش ِ پای ِ پاک پیغمبر



محمد روشنایی بخش تر از آفتاب وماه

زمین و آسمانها از مقام و عزتش آگاه



شعور و معرفت بخشید بر نسل بشر، احمد

به اذن ِ نور قرآن و خدای واحد و سرمد



جمیع کافران چون کاه در آغوش طوفانند

و نا آگاه از خشم و قوانین ِ مسلمانند



حقیرند و اسیر ِ این حقارت ، تا ابد گمراه

و بدبختند و بی مقدار چون جرثومه ای در چاه



اگر زد ابلهی نقشی که خود را بر ملا سازد

نمی داند جهانی را علیه خود بلا سازد

برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1393/11/1 - 09:26 | 1 2 3 4 5

میلاد عرفان پور

روی گل محمدی از اشک، تر شده ست

با ما مصیبتی ست که عالم خبر شده ست

با ما مصیبتی ست که ورد زبان شده

با ما مصیبتی ست که خون جگر شده ست

دشمن به فتنه سنگر تصویر را گرفت

لشکر نبرده ایم و نبردی دگر شده است

آن سوی خنده ها، همه دندان گرگ بود

اینک زبانشان به دهان، نیشتر شده ست

از هیچ زاده اند و پی هیچ، زیسته

شیطان، بر این جماعت  ابتر،  پدر شده است

نمرود تیر بسته به زیبایی خدا

زیبایی خدا، به خدا بیشتر شده است

عالم، هنوز در صلوات است و هم چنان

این رایت نبی ست که بر بام، بَر شده است


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1393/10/28 - 14:12 | 1 2 3 4 5

بی نور خدا جهان منور نشود

بی عطر محمدی معطر نشود

با گرد اهانت هزاران بوجهل

آئینۀ اسلام مکدر نشود

 سیدهاشم وفائی


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1393/10/28 - 14:12 | 1 2 3 4 5

سید حمیدرضا برقعی

 
 

باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است

بحر آرام دگر باره خروشان شده است
ساحل خفته پر از لولو مرجان شده است

دشمن از وادی قرآن و نماز آمده است
لشکر ابرهه از سوی حجاز آمده است

با شماییم شمایی که فقط شیطانی است
(دین اسلام نه اسلام ابوسفیانی است)

با شماییم که خود را خبری می دانید
و زمین را همه ارث پدری می دانید

با شماییم که در آتش خود دود شدید
فخر کردید که هم کاسهء نمرود شدید

گرد باد آتش صحراست بترسید از آن
آه این طایفه گیراست بترسید از آن

هان! بترسید که دریا به خروش آمده است
خون این طایفه این بار به جوش آمده است

صبر این طایفه وقتی که به سر می آید
دیگر از خرد و کلان معجزه بر می آید

سنگ این قوم که سجیل شود می فهمید
آسمان غرق ابابیل شود می فهمید

پاسخت می دهد این طایفه با خون اینک
ذولفقاری زنیام آمده بیرون اینک

هان!بخوانید که خاقانی از این خط گفته است
شعر ایوان مدائن به نصیحت گفته است

هان بترسید که این لشکر بسم الله است
هان بترسید که طوفان طبس در راه است

 
یا محمد(ص)! تو بگو با غم و ماتم چه کنیم
روز خوش بی تو ندیدیم به عالم چه کنیم

پاسخ آینه ها بی تو دمادم سنگ است
یا محمد(ص)! دل این قوم برایت تنگ است

 بانگ هیهات حسینی است رسیده از راه
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله

 


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1393/10/28 - 14:12 | 1 2 3 4 5

تقدیم به پیامبر مهرابانی ها

دسته بندی : ولادت حضرت محمد ص, رحلت حضرت محمد ص,

غلامرضا شکوهی

 
 

 گلوی بادیه هر لحظه تشنه تر می گشت

چو تاولی ز عطش، از سراب برمی گشت

هُبَل نشسته به تاراجِ بی نوایی ها
منات و لات و عُزی خسته از خدایی ها

به روح بادیه هر ناخدا خدایی داشت
خدای بادیه از ناخدا گدایی داشت

تو خواب بودی و خورشید جمعه داد نوید
که با طلیعه ی خورشید، زاده شد خورشید

رسید و پشتِ ابوجهلِ دشتِ جهل شکست
بنای بتکده با یک اشاره سهل شکست

فقط نه هر چه بتی بود بر زمین افتاد
که بر جبین مداین هزار چین افتاد

نشست بر لب دریای ساوه تاول آب
که دیده است که دریا بدل شود به سراب؟

سماوه با لب تشنه نوید آب شنید
نوید آب از آیینه ی سراب شنید

مجوسیان همه بعد از هزار سال آتش
به ماتمی که چه شد مثل پارسال آتش؟1

بیا به کومه ی وادِی القُری طواف کنیم
به یاد او سفر از قاف تا به قاف کنیم

کسی ز گستره ی آسمان به زیر آمد
رسولِ سبزِ تعهد، چقدر دیر آمد

کسی که غار حرا خلوت حضورش بود
هزار زخم زبان بر دلٍ صبورش بود

کسی که مُهرٍ نبوت به روی ناصیه داشت
که بود؟ خصمیِ هر ناخدا که داعیه داشت

کسی که پرچم «لولاک» بر جبینش بود
جوازِ کشتن بتها در آستینش بود

پیمبری که به درگاه حق مقیم شود
به یک اشاره ی دستش قمر دو نیم شود

نبی ز هیبت جبریل، سوخت در تب عشق
ندا رسید: بخوان، ای رسول مکتب عشق

بخوان به نام خدا، ای پیام آور صبح!
بخوان، همیشه بخوان، ای رسول دفتر صبح!

نبی مخاطبِ «یا ايّهَاالمُدَثَّر» گشت
رسول بادیه، مأمور «قُم فَاَنْذِر» گشت

بسیط بادیه را رزمگاه ایمان کرد
تمام هستی خود را فدای قرآن کرد

به کوه گفتم: از او استوارتر؟ گفت: او
به موج گفتم: از او بیقرارتر؟ گفت: او

به ابر گفتم: از او چشم مهربان تر کیست؟
زشرم، صاعقه زد، هرکجا رسید، گریست

تو ای حماسه ی راهی که اولش کوچ است!
زمان بدون حضورت تصوّری پوچ است

بیا که بادیه لم داده بر تمامت جهل
مگر به عزم تو افتد به خاک، قامت جهل

صدای سبز تو جاری است در میان حرا
بخوان، همیشه بخوان، ای ترانه خوان حرا!

به کوهسارِ دلت آبشار تنهایی است
حکایتی به بلندای شام یلدایی است

عصای معجزه ی صد کلیم در دستت
کمندِ محکمِ عزمی عظیم در دستت

چو دست بادیه در دست با سخاوت عطر
تو آمديّ و فضا پر شد از طراوت عطر

به یمن بعثت تو سقفِ آسمان وا شد
حضور فوج ملایک به غار پیدا شد

تو سر رسیدی و از عدل، پشت ظلم شکست
به دستهای تو مشتِ درشتِ ظلم شکست

ز حجم بسته کجا بی تو آب می جوشید؟
فقط سراب ز پشت سراب می جوشید

به بالِ معجزه، معراج نور، عادت توست
کنار کوثرِ وحی خدا عبادت توست

مگر ز مشرق اشراق می رسد سخنت
که شطّ شوکت توحید خفته در دهنت

حرا، سکوتِ وداع تو را نمی پنداشت
حضورِ نبض تو را جاودانه می پنداشت

دلِ حرا شده از غصّه تنگ، می گرید
ببین ز داغ وداع تو، سنگ می گرید

تو در گلوی عطشناکِ جهل، ادراکی
تو مثل آیه ی باران مقدسی، پاکی

به حرف حرفِ کلامت حضور تو پیداست
در آیه های تو عطرِ عبورِ تو پیداست

ز چشمه چشمه ی الهام، هرچه نوشیدی
به کام تشنه دلان مثل چشمه جوشیدی

زمین که تشنه ترین بغضِ بوسه های تو بود
چو فرشی از عطشِ بوسه زیرپای تو بود

سفیر نام تو وقتی سفر کند با باد
همیشه  می وزد از لا به لای گلها باد

همیشه نام تو جاری است در صحاری عشق
هماره با منی ای عطرِ یادگاری عشق!

بدان! به ذهن من ای یادِ سبزِ بودن من!
قلم قناری گنگی است در سرودنِ من

بگو چگونه سراید سراب، دریا را؟
مگر به واژه توان ریخت آبِ دریا را؟

تو ای رسولِ تعهّد، رسالت موعود!
قدومِ مقدمِ پاکت مبارک و مسعود

خدا به دست تو داد، ای سخاوت آگاه!
لوای «اشهد ان اله الا اللّه»

کنون که نبض زمان  در مسیر هستی توست
بگیر دست دلم را، اسیرِ هستی توست

 


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1393/10/28 - 14:12 | 1 2 3 4 5

شعر رحلت پيامبر اكرم ص

دسته بندی : رحلت حضرت محمد ص,

آسمان مدینه غمبار است

شهر، آشوب و کار دشوار است

بعد از این مکر و حیله بسیار است

چشم های علی گهر بار است

رنگ زهرا شبیه دیوار است

یک منادی به کوچه راه افتاد

خبر از رحلت نبی می داد

آه از بی کرانۀ بیداد

مرتضی مانده بود بی امداد

وای از رهبری که بی یار است

یک طرف پیکر نبی بر جا

آن طرف تر سقیفه ای برپا

مرگ بر آن نشست و آن شورا

که شده حاصلش غریبیِ ما

امت مصطفی عزادار است

غسل و کفن نبی حکایت داشت

علی از غربتش روایت داشت

خصم داعیۀ ولایت داشت

فاطمه از عدو شکایت داشت

نعش خیر البشر در آزار است

بر زمین پیکر پیامبر است

آب غسل و کفن هنوز تر است

صحبت هیزم و هجوم و در است

یاس را فصلِ برگ و بار و بَر است

سینۀ گُل چه جای مسمار است

اَبَتاه این چه وقت رفتن بود

ای پدر فصلِ یاریِ من بود

غنچه ام را گهِ رسیدن بود

دورِ یاسِ تو پر ز دشمن بود

گوئیا دور دور کفار است

رفتی ای طالعِ سپیدۀ من

قبله اَت قامت کشیدۀ من

رفتی ای خاک تو به دیدۀ من

تا نبینی قد خمیدۀ من

داغ من داغ آل اطهار است

من که گفتم بدونِ مادر نَه

زندگی دور از پیمبر نه

دیدنِ بی کسیِ حیدر نه

مردن آری، خزان رهبر نه

بر سرم آمد آنچه دشوار است

چونکه دین تو بی حبیب شود

چه کسی بر علی مجیب شود

تو نبینی حسن غریب شود

و حسینت شبیه سیب شود

طشت و گودال و تَل چه خونبار است

تو نبینی سری بریده شود

و رگ حنجری دریده شود

نور چشمت به خون طپیده شود

زینبت مثل من خمیده شود

شأن عصمت مگر به بازار است

این مدینه چه ها به خود بیند

کاروان تو را به خود بیند

رجعت از کربلا به خود بیند

پیرهن پاره را به خود بیند

آسمان مدینه غمبار است

 محمود ژولیده


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/10/9 - 09:52 | 1 2 3 4 5

شعر رحلت پيامبر اكرم ص

دسته بندی : رحلت حضرت محمد ص,

یا محمّد من به درگاهت پناه آورده ام

چلچراغ اشک در این بارگاه آورده ام

دست هایم هر دو خالی، دیدگانم پر ز اشک

خون دل، داغ جگر با سوز و آه آورده ام

من همه بارِ گنه، تو رحمةٌ للعالمین

رحمةٌ للعالمین، بار گناه آورده ام

اشگ خجلت، دامن آلوده، بار معصیت

جسم خسته، بارِ سنگین، رنج راه آورده ام

پرده های معصیت بستند چشمم را ولی

رو به این در، هوای یک نگاه آورده ام

روسیاهم، معصیت کارم، بدم، آلوده ام

هر که هستم بر در رحمت پناه آورده ام

یا محمّد شستشویم ده به آب رحمتت

نامه ای چون رویم از عصیان سیاه آورده ام

چشم گریان من و گم گشته قبر فاطمه

یک فلک سیّاره در اطراف ماه آورده ام

یا محمّد بر تو و بر دخترت زهرا سلام

از خراسان رضا روحی فداه آورده ام

با همه آلودگی محصول من مهر شماست

میوه های نخل «میثم» را گواه آورده ام

استادسازگار


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/10/9 - 09:52 | 1 2 3 4 5

شعر ايام آخر ماه صفر عليه السلام

دسته بندی : رحلت حضرت محمد ص, شهادت امام حسن ع, شهادت امام رضا ع,

از بس که از فراق تو دل نوحه گر شده

روزم به شام غربت و غم تیره تر شده

آزرده گشت خاطرت از کرده های من

آقا ببخش نوکرتان دَردِسَر شده

تنها خودت برای ظهورت دعا کنی

وقتی دعای من ز گنه بی اثر شده

از شام هجر یار بسی توشه می برد

آنکس که اهل ذکر و دعای سحر شده

بودم مریض و روضه ی تو شد دوای من

حالم به لطفتان چقدر خوب تر شده

رفت از نظر محرّم و آقا نیامدی

حالا بیا که آخرِ ماه صفر شده

بعد از دو ماه گریه به غم های کربلا

حالا زمان ندبه به داغی دِگر شده

یَثرب برای فاطمه نقشه کشیده است

یَثرب چقدر بعدِ نبی خیره سر شده

باید که بعد از این به غم مادرت گریست

فصل شروع ماتم خیرُالبشر شده

از شعله های پشتِ در خانه ی علی است

گر آتشی به کرب و بلا شعله ور شده

آن روز اگر به صورت مادر نمی زدند

لطمه دگر به چهره ی دختر نمی زدند

جوادپرچمي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/10/9 - 09:35 | 1 2 3 4 5

شعر رحلت پيامبر اكرم ص

دسته بندی : رحلت حضرت محمد ص,

هر عاشقی ست در طلبت أیها الرّسول

اَلجَنَةُ لَهُ وَجَبَت أیها الرّسول

عالم هنوز تشنه ی درک حضور توست

أرض و سماست در طلبت أیها الرّسول

روشن شده است تا به ابد عالم وجود

از سجده ی نماز شبت أیها الرّسول

تو می روی و در دل هر کوچه جاری اَست

عطر متانت و ادبت أیها الرّسول

آماده ی سفر شدی و با وصیتت

جان ها اسیر تاب و تبت أیها الرّسول

گفتی رضای فاطمه شرط رضای توست

خشم خداست در غضبت أیها الرّسول

اما تو چشم بستی و یک شهر درد و داغ

شد سهم یاسِ جان به لبت أیها الرّسول

اجر رسالت تو ادا شد ولی چه زود

بی تو نصیب فاطمه شد چهره ای کبود

يوسف رحيمي


قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلوات الله علیه:

"مَـنْ أَتَـانِی‏ زَائِـراً، وَجَبَـتْ‏ لَـهُ‏ شَفَـاعَتِـی‏،

وَ مَنْ‏ وَجَبَتْ لَهُ شَفَاعَتِی، وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ"

كامل الزیارات، ص 13، الباب 2، ح 9


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/10/9 - 09:35 | 1 2 3 4 5

شعر ايام شهادت امام حسن عليه السلام

دسته بندی : رحلت حضرت محمد ص,

مهرت به کائنات برابر نمی شود

داغی ز ماتم تو فزون تر نمی شود

از داغ جانگداز تو ای گوهر وجود

سنگ است هر دلی که مکدر نمی شود

ظلمی که بر تو رفت ز دست ستمگران

بر صفحه ی خیال مصوّر نمی شود

ای آنکه شد جنازه ات آماج تیر کین

اینگونه ظلم با گل پرپر نمی شود

بی بهره از فروغ ولای تو یا حسن

مشمول این حدیث پیمبر نمی شود

فرمود دیده ای که کند گریه بر حسن

آن دیده کور وارد محشر نمی شود

دارم امید بوسه ی قبر تو در بقیع

افسوس می خورم که میسر نمی شود

با این ستم که بر تو و بر مدفنت رسد

ویران چرا بنای ستمگر نمی شود؟

آن را چه دوستی است «موید» که دیده اش

از خون دل ز داغ حسن، تر نمی شود

سيدرضا مؤيد


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/10/9 - 09:35 | 1 2 3 4 5

شعر مدح حضرت رسول ص

دسته بندی : رحلت حضرت محمد ص,

تیغ ابرویت غزل را در خطر انداخته

پیش پایت از تغزل بسكه سر انداخته

 مرد این میدان جنگ نابرابر نیستم

تیر مژگانت ز دست دل سپر انداخته

بنده ای ؟ پروردگاری ؟ این شکوه لایزال

 شاعرانت را به اما واگر انداخته!

نامی از میخانه ها نگذاشت باقی نام تو

باده را چشم خمارت از اثر انداخته

ساقی معراج، عرش گنبد خضرایی ات

جبرئیل مست را از بال و پر انداخته

كار دیگر از ترنج و دست هم، یوسف گذشت

تیغ، سرها را به اظهار نظر انداخته

 سود بازار نمك انگار چیز دیگری است!

خنده ات رونق ز بازار شكر انداخته

عاشق و معشوق ها از هجر رویت سوختند

عشق تان آتش به جان خشك و تر انداخته

این تنور داغ مدح چشم هایت؛ مهربان

نان خوبی دامن اهل هنر انداخته

مهربانی نگاهت، ای صبور سر به زیر

دولت شمشیر را از زور و زر انداخته

تا سبكباری دل، چوب حراجت را بزن

چین زلفت در سرم شوق سفر انداخته

 آمدم بر آستانت در زنم ، یادم نبود!

میخ سرخی كوثرت را پشت در انداخته

وحيدقاسمي


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/10/9 - 09:35 | 1 2 3 4 5

شعرمدح پیامبر(ص)

دسته بندی : ولادت حضرت محمد ص, رحلت حضرت محمد ص,

ز سر بیرون نخواهم کرد سودای محمد(ص) را
نمی گیرد خدا هم در دلم جای محمد(ص) را
 
پس از عمری که چون پروانه بر گِرد علی(ع( گشتم
در این آیینه دیـدم نـقش سـیمای محمد(ص) را
 
به بینایی امیر عرصه تجرید خواهی شد
کنی گر سرمه ات خاک کف پای محمد(ص) را
 
جهان را سر به سر آیینه ی روی علی(ع) دیدی
علی(ع) خود آینه ست ای دل تماشای محمد(ص) را
 
محمد «من رءانی» گفت و موسی «لن ترانی» دید
چه در دل داشت عیسی(ص) جز تمنای محمد(ص) را
 
شبی کآفاق را آیینه ی نور خدا دیـدم
خدا می دید در آیینه سیمای محمد(ص) را
 
چطور آخر همین گوشی که جز دشنام نشنیده ست
شنید آخر به جان لحن دل آرای محمد(ص) را
 
چه باید گفت از آن شب، آن شب قدس اهورایی
که من بـا خـویـشـتن دیـدم مدارای محمد(ص) را
 
که می داند که یوسف با همین آلوده دامانی
شنید آخـر نـدای گرم و گیـرای محمد(ص) را
 
شب صبح ازل پیوند رویایی! تو می گویی
همین من دیدم آیا روی زیبای محمد(ص) را؟
 
سر کوی علی(ع) هستم ولی دزدانه می بینم
علی بر سینه دارد  داغ سودای محمد(ص) را

يوسفعلي ميرشكا ك

 


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/1/31 - 09:32 | 1 2 3 4 5

شعر شهادت حضرت زهرا س

دسته بندی : رحلت حضرت محمد ص, شهادت حضرت زهرا س,

تا که رفتی شکست آینه ات

فتنه کردند نامسلمانها

رسم مردی عوض شد ای آقا

لاله لاله شدند قرآنها

 

بعد پروازتان ورق برگشت

شاخه ی یاس خانه پرپر شد

مزد آن خون دل که می خوردی

شعله هایی بروی آن در شد

 

گفته شد فاطمه(س) در این خانه است

گفت با فاطمه(س) بسوزانید

گفته شد پس گناه طفلانش

گفت گفتم همه بسوزانید

 

کاش ختم جسارتش این بود

بی مروّت ، ادب ، حیا که نداشت

پیش چشمان دختری مضطر

بی حیا تازیانه را برداشت

 

رسم مردانگی هویدا شد

حرفی از کوچه ها میان آمد

وقت رفتن رشیده ای می رفت

وقت برگشت قد کمان آمد

 

از اثرهای دست سنگینش

سو به چشمان دختر تو نماند

شانه ى غمگسار آقایی

مادرش را به درب خانه رساند

 

قصه ى آسمان به رنگ کبود

غصه ى ریسمان و دست پدر

غم طفلی خلاصه می شد در

گوشوار شکسته ی مادر


وحيد محمدى


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/1/18 - 21:14 | 1 2 3 4 5

شعر شهادت حضرت زهرا س

دسته بندی : رحلت حضرت محمد ص, شهادت حضرت زهرا س,

این فتنه ها ز داغ پیمبر شروع شد

از صحنۀ شکستن یک در شروع شد

وقتی چهل نفر به در خانه می زدند

درد شدید پهلوی مادر شروع شد

می خواست تا دفاع کند از علی، ولی!

باران تازیانه به کوثر شروع شد

پا در میان گذاشت غلاف و بهانه شد

تا خون سرخ بال کبوتر شروع شد

افتاد کنج بستر و دیگر مریض شد

از این به بعد، روضۀ دختر شروع شد

دستی رسید و صورت مادر کبود شد

این بار روضه از سوی دیگر شروع شد

چندی ست روی مادر خود را ندیده ام!

دیگر بهانه های برادر شروع شد

کم بود داغ محسن و از هر کجای شهر

زخم زبان و طعنه به حیدر شروع شد

وقتی امان فاطمه را زخم ها برید

دیگر وصیت شبِ آخر شروع شد

جای کفن به بی کفنی پیرهن رسید

تا درد روضه ها دو برابر شروع شد

در قتلگاهِ سینه زنان دید مادری

سر می بُرند و خندۀ لشگر شروع شد

چشم طمع به پیرهن پادشاه خورد

در اوج روضه غارت پیکر شروع شد

این روضه ها تمام شد و روضه ای جدید

این بار با اسیری خواهر شروع شد

مهدى نظرى


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/1/10 - 00:04 | 1 2 3 4 5

رحلت پيامبر ص

دسته بندی : رحلت حضرت محمد ص,

بروی داغ بدی بر جگرم می ماند

اشک در حلقه چشمان ترم می ماند

من گل یاس بهشتم بروی می سوزم

تو بمانی به برم برگ و برم می ماند

بودن محسن من در گرو بودن توست

پدرم تو که بمانی پسرم می ماند

خنده ام خنده وصل است ولی ای بابا

بعد من ناله ی در پشت درم می ماند

چادرم می ماند پیرهنم می ماند

بین کوچه اثر بال و پرم می ماند

سرخی بوسه میخ در و سیلی روی

گرمی بوسه تو ای پدرم می ماند

غصه از بابت حیدر نخوری بعد از من

زینبم پشت سر همسفرم می ماند

زینبم هست که در کرب و بلا بعد حسین

سر پناه همه اطفال حرم می ماند

محمد بيابانى(حسينيه)


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/1/7 - 15:51 | 1 2 3 4 5

رحلت پيامبر ص

دسته بندی : رحلت حضرت محمد ص,

فصل خزان عمر من آمد، بهار رفت

 دستم شکست تا که ز کف زلف یار رفت

 رفتی و مانده در بر زهرا لباس تو

 با بوی پیرهن ز کفم اختیار رفت

 همسایه ها به گریه من طعنه می زنند

 همسایگی و رحم و مروت کنار رفت

 دیگر کسی به خانه ما سر نمی زند

 از خانواده ام سند اعتبار رفت

 با رفتنت کأنّ حسینم ز دست رفت

 با رفتن تو حُرمت ایل و تبار رفت

 تو دست و پا زدی و حسینم شکسته شد

 شاید دلش به گودی یک نیزه زار رفت

 بعد از تو پهلویم چقدر تیر می کشد

 با چشم و صورتم، کمرم تیر می کشد

محسن حنيفى(حسينيه)


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/1/7 - 15:48 | 1 2 3 4 5

رحلت پيامبر ص

دسته بندی : رحلت حضرت محمد ص,

هر کس خماری می و صهبا کشیده است

 خود را به زیر سایه آقا کشیده است

 دستی که بال های مرا التیام داد

 من را به طوف گنبد خضرا کشیده است

 او مهربانتر از پدرم قبل خلقتم

 شصت وسه سال زحمت من را کشیده است

 ما قوم و خویش آل عبا در قیامتیم

 آقا عبای خود به سر ما کشیده است

 ما را به دست فاطمه ی خود سپرده است

 ما را دخیل چادر زهرا کشیده است

 با گریه می رسد نسب ما به دخترش

 او قطره را نواده ی دریا کشیده است

 حالا کنار بستر او گریه می کنیم

 با گریه های دختر او گریه می کنیم

محسن حنيفى(حسينيه)


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/1/7 - 15:46 | 1 2 3 4 5

رحلت پيامبر ص

دسته بندی : رحلت حضرت محمد ص,

هر کس خماری می و صهبا کشیده است

 خود را به زیر سایه آقا کشیده است

 دستی که بال های مرا التیام داد

 من را به طوف گنبد خضرا کشیده است

 او مهربانتر از پدرم قبل خلقتم

 شصت وسه سال زحمت من را کشیده است

 ما قوم و خویش آل عبا در قیامتیم

 آقا عبای خود به سر ما کشیده است

 ما را به دست فاطمه ی خود سپرده است

 ما را دخیل چادر زهرا کشیده است

 با گریه می رسد نسب ما به دخترش

 او قطره را نواده ی دریا کشیده است

 حالا کنار بستر او گریه می کنیم

 با گریه های دختر او گریه می کنیم

محسن حنيفى(حسينيه)


برچسب‌ها :
نویسنده: اصغر چرمي | نسخه قابل چاپ | 1392/1/7 - 15:46 | 1 2 3 4 5

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

موضوعات

درباره ما

آمار وبلاگ

کد های کاربر